آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان ♥♥♥♥♣♠عاشقانه ساده♥♠♣♥♥♥ مطالب زیبا و عاشقانه @_@ (*_*) کودکي گفتند: عشق چيست؟ شنبه 18 / 7برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : SAMIN yas
گه فقط 24 ساعت دیگه زنده باشی چه کاری می کردی که انجام ندادی؟ لطفا تو قسمت نظرات جوابمو بدید یک شنبه 8 / 9برچسب:, :: 12:27 :: نويسنده : SAMIN yas
کلاغ و طوطی هر دو زشت آفریده شدند طوطی اعتراض کرد و زیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا امروز طوطی در قفس است و کلاغ آزاد پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه آن نشویم پس راضی باشیم به رضای خدا...
خدایا
تـــو نادیده می گیری مــــن هم نادیده می گیرم تـــو خطاهایـم را مـــن عطاهایـت را... سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : SAMIN yas
1- نگاه كردن به عقب و تشكر ازخدا 2- نگاه كردن به جلو و اعتماد به خدا 3- نگاه كردن به اطراف و خدمت به خدا 4- نگاه كردن به درون و پیدا كردن خدا سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 22:33 :: نويسنده : SAMIN yas
بعضي هايمان شانس گفتن کلماتي را داريم که برخي ديگر حسرت گفتن آنرا دارند
مثل: عشق پدر مادر آلبرت اينشتين *************** با اجازه آقاي آلبرت يه کلمه ديگه اضافه کنم؟ خدا عشق پدر مادر کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چندکلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی... سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : SAMIN yas
چه سخت است دل تنگ قاصدک بودن در سرزمینی که در آن هیچ بادی نمی وزد
حدیث از پیامبر گرامی اسلام (ص): کودکان را به پنج دلیل دوست دارم؛ 1- "گریه می کنند" چرا که گریه کلید بهشت است. 2- قهر می کنند ولی زود آشتی می کنند چرا که دلی بی کینه دارند. 3- چیزی را زود خراب می کنند چون دلبستگی به دنیا ندارند. 4- با خاک بازی می کنند چون غرور ندارند. 5- هر چه دارند می خورند چون غم فردا ندارند
اگر همراه با هر دعایی که میکردم قدمی بر میداشتم... اکنون کنار خدا ایستاده بودم...
خدا به قلب کوچکم وسعت ده تا بتوانم بزرگیت را درک کنم و در دریای بزرگی و پاکی و مهربانی تو غرق شوم و به بالهایم توانی ده تا بتوانم به سوی تو پرواز کنم تو که آشنا ترین آشنایی
به ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن . كسي هست كه عاشقانه تو را مي نگرد و منتظر توست . اشكهاي تو را پاك مي كند و دستهايت را صميمانه مي فشارد . تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت . و اگر باور داشته باشي مي بيني ستاره ها هم با تو حرف مي زنند . باور كن كه با او هرگز تنها نيستي. فقط كافيست عاشقانه به آسمان نگاه کنی
هیچ گاه دلت را به روزگار مسپار ، که دریایی از نا امیدی است دلت را به خدا بسپار که دریایی از امید است و رحمت...
سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : SAMIN yas
تنهایم مگذار
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده
نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و میگویی
خدایا تنها تو را دارم
تنهایم مگذار
راز آفرینشپس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. طفلکی بنده غمگین اَدم!.. در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ... زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!! نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!.
دوستت دارم خداهنوز به دیدار خدا می روند.... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده است.!!!
خدا هم تنهاست
هیچکس نفهمید که خدا هم تنهاییش را فریاد میکشد
(( قــــــل هـــوالله احـــــد ))
آن سوی همه ی دلـتنگی ها خـدایی هست
که داشتنش جبـران همه ی نداشتن هاست
یاد معبود
گفتم درون قلبم خالیست گفت پرش کن از عشق من! گفتم دست نیاز دارم گفت بگیر دست من! گفتم از تو خیلی دورم گفت من از تو نه ! گفتم آخر چگونه آرام گیرم گفت با یاد من ! گفتم با این همه مشکل چه کنم گفت توکل به من ! گفتم هیچ کس کنارم نمانده گفت به جزء من! گفتم خدایا چرا اینقدر می گویی من ؟ گفت چون من از تو هستم و تو از من
بندگی کن
بخدا گفتم: " بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال من موجش مال تو، ماه مال
من خورشید مال تو ... ".
خدا خندید و گفت: " بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ...
سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : SAMIN yas
چه سخت است تُنگِ ماهی بودن ! خوش به حال آب !
سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : SAMIN yas
یادمان باشد ! هر پس موندهای که من زمین میندازم قامت یه نفررو خم میکنه
سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 21:44 :: نويسنده : SAMIN yas
سه شنبه 5 / 8برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : SAMIN yas
[ دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,
نظر بدهید ]
] [ 16:3 ] [ نارنج ] [
بابا نان نداردبابا نان نداردچشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت.
معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت: بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد. کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت: اقااجازه!چرادروغ می گویید؟ …معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل شد و با کمی مکث،گفت:دروغ چرا؟ همکلاسی گفت :پدرم نان نداد،پدرم نان ندارد،پدرم رفت ،هرگزنیامد. پدرم زیرباران رفت ودیگرنیامد. سکوتی خشن برشهرک سردکلاس فائق شد. معلم، تن لخت تخته را ازدروغ پاک کردوبازغالی که درجیبش داشت نوشت: چهار شنبه 22 / 7برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : SAMIN yas
به سلامتی رفیقی که همیشه باهاته ، نه فقط به یادته . . . چهار شنبه 22 / 7برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : SAMIN yas
چهار شنبه 1 / 7برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : SAMIN yas
يه روز يه دختره يه پسره را تو خيابون ميبينه و عاشقش ميشه به هر دري ميزنه که با پسره دوست ميشه پسره اولش عشقشا باور نميکنه ولي بعدها پسره هم دل ميده به دختره خلاصه سالها ميگذره و اين دو با هم بزرگ ميشند پسره يه روز به دختره ميگه اگه من مردم چيکار ميکني دختره اشک تو چشماش جمع ميشه و با مکس زياد ميگه خدا نکنه منم ميميرم بعد دختره ميگه اگه من مردم تو چيکار ميکني پسره جواب نميده خلاصه ميگذره پسره يه فکري به سرش ميزنه و با کمک دوستان و خانواده صحنه سازي مرگ پسره را ميکنند خلاصه پسره را خاک ميکنند و بعد همه که از سر خاکش رفتند دختره با يه شاخه روز قرمز مياد ميندازه و ميره پسره پشت درخت داشته نگاهش ميکرده بعد چند روز خبر ميرسه که دختره با يه پسر ديگه دوست شده پسره دلش ميشکنه وغم گين بوده که دست زمونه ميخوره و دختره ميميره خاکش ميکنند و بعد از اينکه همه رفتند پسره با يه دسته روز سفيد مياد سر مزارش و ميگه يادته گفتي اگه من بميرم تو چيکار ميکني و من چيزي جوابت ندادم حالا وقت جوابه اين کارا ميکنم اين روزاي سفيدا با خون خودم قرمز ميکنم منم کنارت ميميرم چهار شنبه 1 / 7برچسب:, :: 15:50 :: نويسنده : SAMIN yas
صفحه قبل 1 صفحه بعد |